شهید
بیا عاشقی را رعایت کنیم زیاران عاشق حکایت کنیم
ازآنها که خونین سفرکرده اند سفربرمدار خطر کرده اند
ازآنها که خورشید فریادشان دمید ازگلوی سحرزادشان
غبار تغافل زجانها زدود هشیواری عشقبازان فزود
عزای کهنسال راعید کرد شب تیره راغرق خورشید کرد
حکایت کنیم ازتباری شگفت که کوبید درهم حصاری شگفت
ازآنها که پیمانه لازدند دل عاشقان رابه دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق صف عاشقان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون می زنند کف عشق بادست خون می زنند
به رقصی که بی پاوسر می کنند چنین نغمه عشق سرمی کنند
هلامنکرجان وجانان ما بزن زخم انکاربرجان ما
بیار آتش کینه نمرودوار خلیلیم مارابه آتش سمار
دراین عرصه بایار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا درخداخویش راگم کنیم به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگوسوخت جان من ازفرط عشق خموش است هان اولین شرط عشق
بیا اولین شرط راتن دهیم بیاتن به از خودگذشتن دهیم
ببین لاله هایی که درباغ ماست خموشند وفریادشان تاخداست
چوفریاد باخلق جان می کشند تن ازخاک تالامکان می کشند
سزد عاشقان رادراین روزگار سرود دراین گونه فریادوار
بیا باگل لاله بیعت کنیم که آلاله هاراحمایت کنیم
حمایت زگل ها گل افشاندن است هم آوازباباغبان خواندن است